قوی سیاه

من موقعیتی را نمی‌شناسم که یافتن گم‌شده دردناک باشد، مگر آن گم‌شده بخشی از خود ما، یا تداعی‌گر آن باشد. عجیب است که همه از پیدا کردن گم‌شده‌هامان شاد می‌شویم اما از پیدا کردن خود درد می‌کشیم، پس از آن گریزانیم. در فیلم قوی سیاه با نینا در مسیر پیدا کردن بخش‌هایی از خودش همراه می‌شویم. در ادامه معرفی و تحلیل روانشناختی فیلم قوی سیاه را می‌خوانید. در انتها هم کمی با اتفاقات پشت صحنه‌ی فیلم آشنا خواهید شد.

نینا سیزر (Nina Sayers) یک بالرین موفق 28 ساله است که با مادرش زندگی می‌کند. نینا تمام تمرکز و زندگی‌اش را برای باله گذاشته و حالا وقت آن رسیده است که به چیزی آرزو داشته برسد. مربی‌هایش او را یکی از پرتلاش‌ترین و منضبط‌ترین رقصنده‌های کلاس می‌دانند، پس نینا شانس این را دارد که به نقش اصلی در اجرای بزرگِ «دریاچه قو» برسد. اما از طرفی بیش از حد [و خارج از کنترل] منضبط بودن، برای رسیدن به این نقش مانع ایجاد می‌کند.

 مادر نینا قبل از این که نینا را باردار شود رقصنده‌ی باله بوده است و حالا می‌خواهد دخترش آرزوی او را در «کامل بودن» برآورده کند، پس با سختگیری زیاد از او حمایت و مراقبت می‌کند.

 

تحلیل روانشناختی فیلم قوی سیاه

علاقه‌ی وسواس‌گونه به رقص

طبیعی است که بسیاری از هنرمندان موفق سطحی از وسواس را برای تمرین‌های پی در پی و ارتقای مهارت خود داشته باشند. مثلا همینگوی در 40 سال هر روز مقدار معینی می‌نوشت. حتی اگر روزی چیزی به ذهنش نمی‌آمد، آن مقدار معین شده را با جمله‌ی «نمی‌دانم چه بنویسم.» پر می‌کرد. او این کار متداوم خود را رمز موفقیتش در نوشتن‌ می‌دانست.

نینا تقریبا کل روزش را یا دارد می‌رقصد یا به رقص فکر می‌کند. او هیچ کار دیگری به جز این انجام نمی‌دهد. حتی کارهای شخصی‌اش را هم مادرش می‌کند.

 البته وسواس او را می‌توان در توجه بیش از اندازه به جزئیات بی اهمیت یا کم اهمیت دید؛ مثلا وقتی مربی اش دارد او را به عنوان «قوی ملکه» جدید معرفی می‌کند، به دست خود نگاه می‌کند و زخم بسیار کوچک کنار ناخنش در ذهن او به خونریزی هراس آوری تبدیل می‌شود. او به سرویس بهداشتی می‌رود تا دستش را از خون پاک کند این تصویرهایی که در ذهن او اتفاق می‌افتند می‌توانند نشانه‌هایی از وسواس فکری-عملی و اسکیزوفرنی باشند.

ارتباطات کمرنگ نینا در فیلم قوی سیاه

نینا هیچ دوستی ندارد، حتی لیلی (همان دختری که نینا نسبت به او احساس رقابت می‌کرد) چندبار تلاش کرد با او رابطه‌ای دوستانه بسازد، در آن موقعیت نینا حتی نمی‌دانست باید چه واکنشی نشان بدهد.

 دایره‌ی ارتباطی نینا از کودکی کوچک بود؛ پدری که هیچ وقت نبود، دوستانی که هیچ وقت نداشت و مادری که همیشه حضور داشت و فقط وقتی چیزی مربوط به موفقیت‌های نینا در باله می‌شنید خوشحال می‌شد و او را تشویق می‌کرد.

مادر به خصوص در ابتدای فیلم، نقش قدرتمندی برای نینا داشت؛ او مهربان بود و به نینا دلگرمی می‌داد. البته کوچک‌ترین مخالفتی کافی بود تا رفتار مادر به شکلی تکانشی کاملا تغییر کند؛ مثل وقتی که مادر برای موفقیت نینا کیک پخته بود و تکه‌ی بزرگی برای نینا برید.

نینا گفت:« لطفا کمتر برای من بردار، معده‌ام هنوز اذیتم می‌کند.» مادر بدون واکنشی که ناراحتی او را نشان بدهد، تمام کیک را به سمت سطل زباله برد و با جدیت گفت:« اشکالی نداره! میندازمش تو سطل آشغال.» ما مادر را می‌دیدیم که این بار چقدر ترسناک‌تر بوده و چهره‌ی خوشحال نینا هم از ترس و اضطراب یخ زده بود.

 می‌توان حدس زد با وجود چنین الگوهای رفتاری در مادر، دور از ذهن نیست که نینا دائما از گفتن احساساتش ترس دارد، چرا که تار و پود اولین و مهم‌ترین رابطه او با ترس و شرم بافته شده است.

اگر اولین تعاملات مادر با نینا به همین اندازه تکانشی بوده باشد، احتمالا تفاوت شدید رفتار والد نگهدارنده آن قدر برای کودک [نینا] غیر قابل هضم بوده که نتوانسته هضم کند مادر خوب و مادر بد هردو یک نفرند. پس مجبور به دوپاره سازی ابژه می‌شود؛ مادر یا کاملا خوب است یا کاملا بد. اما مادر که نمی‌تواند بد باشد!؟ او علاقه‌اش را به خاطر نگهداری از من رها کرده، او قدرتمند است، من به او نیاز دارم، پس او خوب است و من بدم. من حق ندارم از او خشمگین باشم… طی همین افکار نینا به اشکال مختلفی خودش را تنبیه می‌کند. البته ترکیبی از افکار پارانوئید و اسکیزوفرنی آزار دهنده می‌توانند از ابزارهای ناخودآگاه او برای تشدید خود تنبیهی باشند.

نظم، تلاشی برای فرار از جنون

می‌توان گمان کرد که ریشه‌های پارانوئید و اسکیزوفرنی در وجود او به شکل وسواس و نظم بیش از حد ظاهر شده بودند. به خاطر همین هرچقدر که بیشتر سعی می‌کرد نظم وسواس‌گونه خود را کنار بگذارد، بیشتر دچار افکار پارانوئید و اسکیزوفرنی می‌شد. نظم چیزی بود که او را از جنون محافظت می‌کرد. تاکید بیش از اندازه‌ی او بر دقیق بودن [از سمت خودش و مادرش] که حالا متوجه شده بود دارد به زندگی‌اش آسیب می‌زند، پوششی بر احساس ضعف و کافی نبودنی است که به خصوص از مادرش آن را دریافت کرده است.

احساسات دوگانه‌ی مادر نینا

هرچند مادر به ظاهر در خدمت اوست اما همیشه جملاتی مثل «نه تو نمیتونی بذار من انجامش بدم!» «الان که می‌خوای بری منم باهات بیام؟» نینا را در همه حال محتاج به خودش [مادرش] نشان می‌داده است. همچنین در اواخر فیلم که احساسات مادر آشکار‌‌تر دیده می‌شد، به دخترش گفت: «تو نمی‌تونی از پسش بر بیای، نباید بری…» انگار بر خلاف انتظاری که مادر از احساسات خودش داشته، خیلی هم دلش نمی‌خواهد دخترش «بهترین» باشد؛ برای او کافیست نفر دوم دخترش باشد… نفر اول کیست؟

شاید در رویای ناخودآگاهی این مقام اول را برای خود نگه داشته باشد، یا ممکن است بخواهد دیگری را با درد شکستی که خودش در حرفه‌اش کشیده، شریک کند.

مادر قبل از به دنیا آمدن نینا، بالرین بوده و به خاطر نگهداری از نینا باله را رها کرده است. حالا آرزو دارد دخترش راهی که او نتوانست ادامه بدهد، «کامل» کند.

 نینا هم در تلاش بود خواسته‌ی مادرش را برآورده کند. حتی وقتی می‌فهمد نقش «قوی ملکه» به او تعلق گرفته است، قبل از هرچیزی با مادرش تماس می‌گیرد تا او را خوشحال کند. اما داستان به تریج عوض می‌شود.

شروع یک تغییر برای نینا

به نظر من تغییر نینا از آنجایی شروع شد که قسمت‌هایی از کفش‌های مخصوص باله را جدا کرد تا کفش منعطف‌تر باشد. این کار می‌تواند استعاره‌ای از تغییراتی که نینا در زندگی خود به وجود می‌آورد باشد.

 عزت نفس پایین نینا

نینا به دلیل ارتباطات کم، دقیقا نمی‌داند در برخورد با دیگران باید چه کند. از نگاه نینا همه افراد یا کاملا همان چیزی هستند که می‌گویند یا دقیقا برعکس. مثلا در برخورد با مربی رقصش، سعی داشت رضایت او را در هرچیزی به دست بیاورد حتی اگر به هدفش ربطی نداشته باشد. یا حتی اگر لیلی به او ابراز دوستی می‌کرد، نینا چیزی کاملا برعکس آن را برداشت می‌کرد؛ تمام دنیای نینا سیاه و سفید بود، درست مثل نقش‌هایش. زمانی که می‌پذیرد هردوی این رنگ‌ها را در خود ببیند به قول خودش به «کمال» می‌رسد.

شخصیت نارسیستیک نینا

نانسی مک ویلیامز در کتاب تشخیص روان تحلیلی عنوان می‌کند افرادی که شخصیت آن‌ها از پایه جهت حفظ عزت نفس از تأییدهای ویژگی‌های ظاهری صورت می‌گیرد و حساسیت نامتناسبی در برابر انتقاد دارند، نارسیستیک شناخته می‌شوند.

شخصیت خودشیفته مانند دیگر سازمان‌ها، در نتیجه‌ی خللی در جدایی از روابط ابژه به وجود می‌آیند. او از کودکی متوجه این موضوع شده است که تنها وقتی حمایت مادر را دریافت می‌کند که او را به آرزویش (یعنی موفقیت خودِ نینا در باله) برساند. البته مادر از احساس رقابتی که در آینده به دخترش پیدا می‌کرد مطلع نبود.

دو احساس مهمی که با شخصیت نارسیستیک ارتباط ناگسستنی دارد، احساسات «شرم» و «حسادت» هستند. شرم از این که فرد خودشیفته احساس می‌کند اهمیت و حتی ارزش دیده شدن ندارد و حسادت از این بابت که دیگری این چیزها را دارد. او وقتی نمی‌تواند مادرش و توماس را راضی کند شرمگین می‌شود و وقتی کارگردان به لیلی توجه می‌کند درگیر احساس حسادت شدیدی می‌شود. او برای مواجه با این سطح بالا از اضطراب و مواجه نشدن با آنچه در واقعیت او را آزار می‌دهد، مکانیسم دفاعی ایده‌آل سازی (idealization) و بی‌ارزش سازی (devaluation) را پیش می‌گیرد.

توماس در ذهن نینا ایده‌آل است و از این بابت نینا دیگر رفتارهای ناشایسته‌ی او مانند تحقیر نینا در حضور باقی رقصنده‌ها و تعرض جنسی‌ را نمی‌بیند.

البته لازم است بگویم محیط باله نارسیسیزم را در رقصنده تقویت می‌کند؛ آینه‌ها، افراد جایگزین و رقابت شدید در زیبایی و مهارت، شخصیتی با درجه‌ای از نارسیسیزم را می‌طلبد.

زخم‌های نینا

همانطور که در کتاب «تمدن و ملالت‌های آن» از زیگموند فروید می‌خوانیم، انسان در هر جمعی که قرار می‌گیرد، ناگزیر است بخشی از امیال خود را سرکوب کند؛ این امیال اغلب دو میل تابوی «خشونت» و «شهوت» را شامل می‌شود. شخص ناچار است این امیال را سرکوب کند تا اعضای دیگر او را بپذیرند. با این وجود انسان در اجتماع همیشه در اجتماع سطح کمی از «ناکامی» به دلیل نرسیدن به ‌تمامی خواسته‌ها را تجربه می‌کند.

اما در مورد نینا نوع پیچیده‌تری از ناکامی هم وجود دارد که شخص در واقع در سرکوب این نیازها ناکام می‌شود. در بخش‌های مختلف فیلم می‌دیدیم که نینا تلاش می‌کرد خشونت و شهوت را در خود سرکوب کند اما موفق نبود. کاهش وزن او، تهوع‌های بی‌دلیل جسمی، زخم‌هایی که روی پوست خود ایجاد می‌کرد، همه این‌ها سمپتوم‌هایی هستند که از نیازهای واپس رانده شده‌ی او خبر می‌دهند. وقتی نینا روی بدنش زخمی می‌کشید، از این نگرانی که جای زخمش معلوم شود، به خودش اجازه می‌داد احساس شرم را به خاطر آن زخم تجربه کند؛ به نوعی زخم‌های او احساس شرم [که در واقع از جای دیگری سرچشمه می‌گیرد] را توجیه می‌کردند.

 سیر خاکستری شدن

اگر به رنگ‌ لباس‌های نینا در طول فیلم دقت کرده باشید، می‌بینید او در اوایل فیلم لباس‌های سفید و صورتی روشن می‌پوشد اما رفته رفته لباس‌های تیره‌تری را برای پوشیدن انتخاب می‌کند. البته در اواسط فیلم می‌بینیم هرچند نینا لباس‌های تیره‌ای می‌پوشد اما پالتوی روشن‌تری دارد که این روش پوشش را می‌توان استعار‌ه‌ای از این دانست که نینا هرچند به تیرگی‌های خود آگاه می‌شود اما هنوز آمادگی ندارد آن را به دیگران نشان دهد.

تا جایی که کم کم پالتوهایش هم تیره می‌شوند. این ابراز در اجرای نقش قوی سیاه در او اوج می‌گیرد.

 

برگرفته از مجله تجربه زندگی

خدمات درمانی ارائه شده

متخصصین و پرسنل حرفه ای

مشاوره هایی که تقدیمتان شد

  • آدرس : اهواز - خیابان آزادگان - خیابان 24 متری - بین دیده بان و شریف زاده - مجتمع شمخانی - واحد 10
  • تلفن تماس : 32234618-061
  • نمابر (فکس) : 32234618-061
  • پست الکترونیک : Info @ Navidemehr.ir